نازنینا، هوس صحبت جانان دارم
ابر چشمی است، از او حسرت باران دارم
رانده بودی ز درت دوش دل ناسی من
همه عمر نشان از رخ انسان دارم
نبود درد ز نار و غمی از حور و پری
همه کون و مکان بر سر ایوان دارم
میخری ناز غلامان سیهروی، گران
سر من پیشکش است و دل ارزان دارم
حور و جنت، طلب لعل لبت دور نمود
عجبا، پای در این و طلب آن دارم
چاه گیسوی تو گر نور دو چشمم بگرفت
همچو یعقوب به پیراهنت ایمان دارم
شب و روزم همه از هجر رخت بر باد است
شده ایام چو شام و شب گریان دارم
اگر آغاز من از روز ازل با عطش است
جرعهای از لب تو چون خط پایان دارم
باورم شد که مرا نزد رخت دولت نیست
همچو بلبل طرب از دولت گلدان دارم
مجتبی، مهر خموشی به لب از حافظ زن:
«هرچه دارم همه از دولت قرآن دارم»
نوشته شده توسط مجتبی کرباسچی در شنبه 88/5/31 و ساعت 1:50 عصر |
نظرات دیگران()